آخر آبان
پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۱۴ ق.ظ
صداها روز به روز نکره ترند.
که نه میشناسم و نه میفهمم و نه میتوانم بشنوم.
خاک و ریشه از میان رفته، یا از پیش نبوده، اینطور بگویم، گمانِ خاک و ریشه از میان رفته، شن و ماسه مانده، باد میوزد و چشمانام پر میشود از شن. ببخشید خوانندهی عزیزم، من هنوز هم همانطور که ویرانهام ویرانهتر میشوم، فرتوت تر و کم توان تر در بلعیدنِ چیزها، نهایتی وجود ندارد، از سراشیبی تند تنها گذر کردهایم اگرنه که من هنوز هم نمیتوانم دروغِ دیگری را، وقاحت و محبت و توجه آدمیزاده را ببلعم. کلمات خودم هم خودشان را از بی جایی بیرون میاندازند. خودم را هم مدام کم میکنم. کسی اگر قدم بگذارد اطرافِ من، باد بلند میشود از گام هایش و ماسهها سبکاند اگر بدانی. من چیزهای بهتری نمیتوانم بنویسم برایت تنها خوانندهام.
پناه میبرم به محبت، اگر ببینم، اگر دیده باشم. نگاههای محبت آمیزی که وقتهایی نصیبِ من شدهاند را به یاد میآورم، هیچ کدام را از یاد نبردهام هم. من آنقدر برایم کمیاب است که خاطرم تک تکشان را بلعیده است.
و بعد از آن تمام ِِ آهنگهایی را که زنی یا مردی فریادی طولانی و آرام و مجروح میزند میانِ کلماتاش را گوش می دهم. برایم بهغایت آشنا اند. بهغایت گوشنوازند.
فریادِ هنگام ِِ مصیبت نیستند، حسها و کلماتِ خیلی بعد از زمانِ ویرانیاند که آن میان جانِ سالم به در نبردهاند، توانِ بازیهای زبان را ندارند، توانِ حرکت توی دهان را و پشت دندان ماندن را ندارند، یکباره و متوالی از گلو بیرون میزنند.
بعد میخوابم، خواب میبینم. نیمه.
که نه میشناسم و نه میفهمم و نه میتوانم بشنوم.
خاک و ریشه از میان رفته، یا از پیش نبوده، اینطور بگویم، گمانِ خاک و ریشه از میان رفته، شن و ماسه مانده، باد میوزد و چشمانام پر میشود از شن. ببخشید خوانندهی عزیزم، من هنوز هم همانطور که ویرانهام ویرانهتر میشوم، فرتوت تر و کم توان تر در بلعیدنِ چیزها، نهایتی وجود ندارد، از سراشیبی تند تنها گذر کردهایم اگرنه که من هنوز هم نمیتوانم دروغِ دیگری را، وقاحت و محبت و توجه آدمیزاده را ببلعم. کلمات خودم هم خودشان را از بی جایی بیرون میاندازند. خودم را هم مدام کم میکنم. کسی اگر قدم بگذارد اطرافِ من، باد بلند میشود از گام هایش و ماسهها سبکاند اگر بدانی. من چیزهای بهتری نمیتوانم بنویسم برایت تنها خوانندهام.
پناه میبرم به محبت، اگر ببینم، اگر دیده باشم. نگاههای محبت آمیزی که وقتهایی نصیبِ من شدهاند را به یاد میآورم، هیچ کدام را از یاد نبردهام هم. من آنقدر برایم کمیاب است که خاطرم تک تکشان را بلعیده است.
و بعد از آن تمام ِِ آهنگهایی را که زنی یا مردی فریادی طولانی و آرام و مجروح میزند میانِ کلماتاش را گوش می دهم. برایم بهغایت آشنا اند. بهغایت گوشنوازند.
فریادِ هنگام ِِ مصیبت نیستند، حسها و کلماتِ خیلی بعد از زمانِ ویرانیاند که آن میان جانِ سالم به در نبردهاند، توانِ بازیهای زبان را ندارند، توانِ حرکت توی دهان را و پشت دندان ماندن را ندارند، یکباره و متوالی از گلو بیرون میزنند.
بعد میخوابم، خواب میبینم. نیمه.
- ۹۷/۰۹/۰۱