نامه به ع.پ.د
سلام ع.پ.د
نه که حرف تازهای داشته باشم، نه. میبینی که. مثل همیشه خالی. اما اینکه باز برایت مینویسم این است که تصویری از تو به ذهنام نمیرسد. بی شمایلی انگار. نمیدانم شاید خودت را مخفی کردهایی. و شاید هم میدانی. من ترجیح میدهم که گمان کنم تو همیشه همه چیز را میدانی. هیچگاه ندانستن تو را باور نمیکنم. تصمیم خودم است. من خودم که شکلِ «نمیدانم»ام باید این طور فکر کنم که تو میدانی حتی اگر بخواهی خلافش را نشان دهی که البته اینکار را هم نمیکنی. از هوشمند بودن و به نظر آمدن لذت میبری. پس برای همین اگر دو حالت اول نیست، حالتِ سوم است که تو میدانی چرا من از تو تصویری ندارم. البته این دومین بار است که چنین میشود. بار اولش یادم نیست.
برای همین است که من میل دارم مثل چندباری که با من سخت و جدی و دانا حرف زدی، حرف بزنی، و دعوایم کنی. نمیدانم چرا از کلمهی دعوا استفاده میکنم. اما میل دارم که اینطور به نظر بیاید. و میل دارم حرفهایی را که از سر حواسپرتی و به اشتباه هم نصیبام میکنی از سر داناییات بدانم. و دلگیریام را نادیده بگیرم. و بگذارم که تنام بپذیرد.
از تو باید بپرسند، یا حرفی را شروع کنند تا تو بتوانی به آن بهانه مخاطبشان قرار بدهی و حرفات را بزنی. چون که تو اصلا خوشات نمیآید نسنجیده به نظر برسی. و البته باید بخواهند که بشنوندت وگرنه که تو چیزی برای حیفِ دیگران کردن نداری. اما میبینی که چه قدر کودکانه و نسنجیده میپرسم؟
این عادت بینفوذ حرف زدن از تو به من رسیده. اما از دهان من چه قدر ناخوش است. نمیدانم دقیقا کی عین خودش راه میرود.
به هر حال میل دارم که بدانم دوباره تصویر تو چرا نیست. به این دلیل که تو خیلی به تصویرت اهمیت میدهی و من هم. البته ترجیح میدهم که بیاهمیتتر به نظر برسم.
آه راستی. چه قدر وحشی و کریه و کثافت بودم که برایت آن همه عکس را فرستادم. جرات ندارم حتی بروم سمتشان که پاکشان کنم. در حضور تو من جرأت دارم اینطور کلهام را توی لجن فرو کنم. یاد خندههای سیاه عین برق توی چشمها افتادهم.
وقتت به خیر.
۶اردیبهشت
- ۹۸/۰۲/۰۶