ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

6شهریور

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۲۷ ق.ظ

از این همه دروغ که به او و دیگران می‌گویم خسته می‌شوم و خودم را می‌اندازم توی این اتاقِ تاریکِ گرم و تب‌دار. پوست من سیاه‌است و جای دندان‌ معلوم نمی‌شود. من هم می‌توانم راحت‌تر دروغ بگویم. شما هم نفهمید، دندان‌تان را محکم‌تر فشار دهید. پاهای من تا زانو می‌سوزد اما شما از خودتان تا چشمانم را هم نمی‌بینید چه برسد به پاهای تاول زده‌ی پنهان شده‌ام. من مقابل شما چشمانم را هم از کاسه در بیاورم و پنج‌ بیاویزم به تن‌ام و بخراشم هم گول خنده‌ام را می‌خورید. خنگ و کودن‌اید و این گره می‌شود و سرفه‌ها پی تنفس می مانند توی تن. برای همین من دروغ می‌گویم. اما خسته می‌شوم. و می‌آیم اینجا تا بقیه‌ی تن‌ام هم بسوزد. 

  • ۹۸/۰۶/۰۶
  • فاطمه کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی