ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

من

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۵۶ ب.ظ
من در شمایلِ دروغ‌ام و تو می‌توانی پنهان‌ام کنی. پشتِ سرت، پشتِ چشمان‌ات، پشتِ حافظه‌ات. می‌توانی من‌ را انکار کنی.
اما باید بدانی که من راه می‌روم، دست دارم، و نفس می‌کشم. اگر که مرا به شمایل دروغ درمی‌آوری، باید بدانی که آن طرفِ چشمانِ بسته‌ات آدمی کور اما شنوا راه‌ می‌رود. یک آدمِ علیل که با انتهای گلویش و نهایتِ حنجره‌اش سکوت می‌کند، روی زمینِ دور از تو، پشتِ گوش‌ات، آنجا که تو نیستی، توی یک بی‌نهایت، دنبالِ دهانی می‌گردد برای چهره‌ی از ریخت افتاده‌اش، برای اثباتِ آدمِ معمولی بودن‌اش.
من در شمایلِ دروغ‌ام. انکارم کن، پنهانم کن. برای دست‌ها و موها و بوی تن‌ام دهان کج کن، که پنهان شوم پشتِ اشکالِ هزارنوعِ خمیره‌ی چهره‌ات.
  • فاطمه کریمی

معنا

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ق.ظ
به نظر دل‌گیر می‌آمد که به من نوشته بود "معنای خیلی چیزها ریخته شد".
همان بهتر که معنایی اگر هست ریخته‌ شود، من با معنا داشتن، معنا یافتن، با بسطِ هر چیزی مشکل دارم. با هر معنایی که میانِ دو نفر، دو آدم، دو شخص، دو دهان شکل بگیرد مشکل دارم.
هر دهان، هر دایره، هر شکل از آدمی در مقابل ِِ دیگری یا کوچک‌تر است یا بزرگ‌تر، یا می‌بلعد یا بلعیده می‌شود.
بهترین صورت همان است که معنایی اگر هست ریخته بشود، دو دهان، دو معنا، دو در به سوی بی‌نهایتِ دو آدم هیچ‌گاه بر هم منطبق نمی‌شوند. حتی اگر در هم فرو روند، با کشش و با جنون و با عاطفه هم فرو روند، حتی به یک میزان هم اگر فرو روند که از نظرم تنها یک تصور و توهم است، باز هم ممکن نیست.
خیال‌ام راحت شده‌است اگر معنای چیز ها ریخته شده باشد.
تحملِ حالِ بدِ دیگران را ندارم دیگر. کریه می‌شوند به غایت در این زمان. من کَسان‌ام را توی حالِ بدشان تنها می‌گذارم چون که تابِ دهانِ باز شده‌شان را ندارم. ترسیده‌ شده‌ام. و رهایشان می‌کنم.
خودم را هم رها می‌کنم، دل‌ام نمی خواهد چشم‌شان به من بیفتد در وقت بدحالی‌ام، خودم را مخفی می‌کنم. وقتِ تنهایی را موقعِ کراهت و کثافت نباید دچار کسی کرد.
  • فاطمه کریمی

خانه

پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۳۵ ب.ظ

یک خانه‌ی کاهگلی دیدم که پنجره‌های آبی‌اش توی کاه‌گل فرو رفته بودند و از هر دو طرف، کاه‌گل نشانم می‌دادند

خانه در نداشت

انزلی ۱۷ آبان

  • فاطمه کریمی

عور

پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ب.ظ
یک نفر لخت توی قایقِ ایستاده کنار ساحل نشسته بود توی شب و به موج نگاه می‌کرد.
من دور، پتو دُورِ خودم پیچانده بودم و یخ می‌زدم.
او سر برگرداند و نگاهم کرد
من سر برگرداندم و توی دریا خودم را غرق کردم.
۱۷ آبان ۹۷
انزلی
  • فاطمه کریمی

آبیِ سیاه

پنجشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۴۹ ب.ظ
دیشب توده‌هایی سیاه از دهانم بیرون می‌زد

دی و بهمن بود که گمان می‌کردم گیاهی آبی دور حنجره‌ام می‌پیچد و راهِ عبور هوا را می‌بندد ، وحالا توی آبان توده‌های سیاهی که باید آبی می‌بودند از حجره ام بیرون می‌زنند. اثر پیچک‌های سیاه بر حنجره‌ام مانده‌است و تکه ‌تکه صدا را همراهِ توده‌ها از دهانم خارج می‌کند و سرفه می‌کنم و هق می‌زنم و هوا را می‌بلعم.
  • فاطمه کریمی