ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

نامه‌ی بعدی

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۰۵ ب.ظ

گمانم خودت بدانی که من تمام این بازی‌های مسخره‌‌ی تو را جدی می‌گیرم‌. در واقع تو تماما یک آدم جدی و بی‌منفذی. و غیر از این از عهده‌ی من برنمی‌آید. مگر گاه به تکرار کردن آن. از سر جدیت.


صورتِ پلیدت را با دو خط. انقطاع خطوط، میان دو خطِ صاف‌. 

دو خط صاف اطراف نام تو به چشم خودت هم نیامده بود. که تمام خطوط درهمِ پلید را می‌بلعد بدون اینکه پیدا شود.


می‌دانم به تو گشاد است که «درخواست» می‌کنم همیشه.


من هم دلتنگ‌ات هستم. و به همین مرض دچارم اما میل به دیدارت را به سطور تبدیل می‌کنم. که تو هم متقابلاً خطی بنویسی و دیدار حاصل شود. حقیقت‌اش این است که وقتی مقابل تو می‌نشینم از تمام زمان‌های دیگر از تو دورترم. مگر وقت‌ِ خنده‌های سیاهِ دوتا آدم خطرناک و برقِ یک لحظه که جفتْ چشمان جفتمان می‌شکافد. که در آن زمان‌ها هم مقابلِ هم نبوده‌ایم هیچ‌گاه.

این الف. هم وقتِ تنهایی‌اش شده و فیل‌اش یاد هندوستان‌های زیادی می‌کند. از د. هم سراغ‌ام را گرفته بود اتفاقا. دقیق جواب‌ش دادی و همین‌طور هم هست. این ذهن پوسیده ست، و این احوال‌پرسی‌ها حتی مضحک هم نیست.

وقت‌ات به‌ خیر.


  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۵
  • فاطمه کریمی

نامه به ع.پ.د

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۲۹ ق.ظ

سلام ع.پ.د

نه که حرف تازه‌ای داشته باشم، نه. می‌بینی که. مثل همیشه خالی. اما این‌که باز برایت می‌نویسم این است که تصویری از تو به ذهن‌ام نمی‌رسد. بی شمایلی انگار. نمی‌دانم شاید خودت را مخفی کرده‌ایی. و شاید هم می‌دانی. من ترجیح می‌دهم که گمان کنم تو همیشه همه چیز را می‌دانی. هیچ‌گاه ندانستن تو را باور نمی‌کنم. تصمیم خودم است. من خودم که شکلِ «نمی‌دانم»ام باید این طور فکر کنم که تو می‌دانی حتی اگر بخواهی خلاف‌ش را نشان دهی که البته این‌کار را هم نمی‌کنی. از هوشمند بودن و به نظر آمدن لذت می‌بری. پس برای همین اگر دو حالت اول نیست، حالتِ سوم است که تو می‌دانی چرا من از تو تصویری ندارم. البته این دومین بار است که چنین می‌شود. بار اولش یادم نیست.

برای همین است که من میل دارم مثل چندباری که با من سخت و جدی و دانا حرف زدی، حرف بزنی، و دعوایم کنی. نمی‌دانم چرا از کلمه‌ی دعوا استفاده می‌کنم. اما میل دارم که اینطور به نظر بیاید. و میل دارم حرف‌هایی را که از سر حواس‌پرتی و به اشتباه هم نصیب‌ام می‌کنی از سر دانایی‌ات بدانم. و دلگیری‌ام را نادیده بگیرم. و بگذارم که تن‌ام بپذیرد. 

از تو باید بپرسند، یا حرفی را شروع کنند تا تو بتوانی به آن بهانه مخاطب‌شان قرار بدهی و حرف‌ات را بزنی. چون که تو اصلا خوش‌ات نمی‌آید نسنجیده به نظر برسی. و البته باید بخواهند که بشنوندت وگرنه که تو چیزی برای حیفِ دیگران کردن نداری. اما می‌بینی که چه قدر کودکانه و نسنجیده می‌پرسم؟

این عادت بی‌نفوذ حرف زدن از تو به من رسیده. اما از دهان من چه قدر ناخوش است. نمی‌دانم دقیقا کی عین خودش راه می‌رود.

به هر حال میل دارم که بدانم دوباره تصویر تو چرا نیست. به این دلیل که تو خیلی به تصویرت اهمیت می‌دهی و من هم. البته ترجیح می‌دهم که بی‌اهمیت‌تر به نظر برسم. 


آه راستی. چه قدر وحشی و کریه و کثافت بودم که برایت آن‌ همه عکس را فرستادم. جرات ندارم حتی بروم سمت‌شان که پاک‌شان کنم‌. در حضور تو من جرأت دارم اینطور کله‌ام را توی لجن فرو کنم. یاد خنده‌های سیاه عین برق توی چشم‌ها افتاده‌م. 


وقت‌ت به خیر.

۶اردیبهشت

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۲۹
  • فاطمه کریمی

هم

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۳۵ ق.ظ
راه می‌گیرد از پشت زانو تا ساق‌ها و ناپدید می‌شود و از کاسه‌ی زانو سر در می‌آورد، دایره می‌شود و از هوش می‌رود و تیز از پشت سرینی‌ها پیدا می‌شود و می‌خیزد میانه‌ی مهره‌ها. 
و خودم هم نمی‌دانم چه. که پاک از ذهن از دست داده‌ام. غوطه‌ور شده‌ام، نه به این سادگی اما. 

کم حرف شده‌ی؟ نمی‌بینم‌ت چرا؟ تصویر‌ت به ذهن‌م نمی‌آید! یا من شاید. هِم؟ 
  • ۰ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۳۵
  • فاطمه کریمی