نامهی بعدی
گمانم خودت بدانی که من تمام این بازیهای مسخرهی تو را جدی میگیرم. در واقع تو تماما یک آدم جدی و بیمنفذی. و غیر از این از عهدهی من برنمیآید. مگر گاه به تکرار کردن آن. از سر جدیت.
صورتِ پلیدت را با دو خط. انقطاع خطوط، میان دو خطِ صاف.
دو خط صاف اطراف نام تو به چشم خودت هم نیامده بود. که تمام خطوط درهمِ پلید را میبلعد بدون اینکه پیدا شود.
میدانم به تو گشاد است که «درخواست» میکنم همیشه.
من هم دلتنگات هستم. و به همین مرض دچارم اما میل به دیدارت را به سطور تبدیل میکنم. که تو هم متقابلاً خطی بنویسی و دیدار حاصل شود. حقیقتاش این است که وقتی مقابل تو مینشینم از تمام زمانهای دیگر از تو دورترم. مگر وقتِ خندههای سیاهِ دوتا آدم خطرناک و برقِ یک لحظه که جفتْ چشمان جفتمان میشکافد. که در آن زمانها هم مقابلِ هم نبودهایم هیچگاه.
این الف. هم وقتِ تنهاییاش شده و فیلاش یاد هندوستانهای زیادی میکند. از د. هم سراغام را گرفته بود اتفاقا. دقیق جوابش دادی و همینطور هم هست. این ذهن پوسیده ست، و این احوالپرسیها حتی مضحک هم نیست.
وقتات به خیر.
- ۰ نظر
- ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۵