دیدن
جمعه, ۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ق.ظ
یک راهرو تا بینهایت ادامه دارد و هر دو طرفاش صندلی است و صندلی ها پر اند از آدمهای بی چشم. اما راهرو کاملا یکپارچه نیست و مثلِ قطارِ شهری بخشهای درونی دارد و بین بخشهای درونی دیوارِ محکمی است از هوا.
فقط یک مرد توی صورتاش دو چشم دارد و وسطِ بخش ِ میانی ایستاده است و سعی میکند بینهایت را ببیند. اما انتها مشخص نیست، پس مرد سعی میکند که به انتها نزدیک شود، اما میانهی راه به دیوارِ محکمِ هوا میخورد. هیچ چیزی وجود ندارد اما مرد نمیتواند عبور کند. کفِ هر دو دستاش را روی دیوار میگذارد و کمی هل میدهد،و بیشتر هل میدهد و بعد با همهی قوا هل میدهد. کمی عقب تر میرود و بعد به سمت دیوار میدَوَد و خودش را به آن میکوبد. و بعد عقب تر میرود و محکم تر میکوبد.
آنقدر خود-اش را به دیوارِ ناپیدا میکوبد که روی زمین میافتد و از هوش میرود. همهی آدمهای بی چشم روی صندلیها نشستهاند و مرد کف ِ زمین افتاده است و تمامِ تناش کبود است.
فقط یک مرد توی صورتاش دو چشم دارد و وسطِ بخش ِ میانی ایستاده است و سعی میکند بینهایت را ببیند. اما انتها مشخص نیست، پس مرد سعی میکند که به انتها نزدیک شود، اما میانهی راه به دیوارِ محکمِ هوا میخورد. هیچ چیزی وجود ندارد اما مرد نمیتواند عبور کند. کفِ هر دو دستاش را روی دیوار میگذارد و کمی هل میدهد،و بیشتر هل میدهد و بعد با همهی قوا هل میدهد. کمی عقب تر میرود و بعد به سمت دیوار میدَوَد و خودش را به آن میکوبد. و بعد عقب تر میرود و محکم تر میکوبد.
آنقدر خود-اش را به دیوارِ ناپیدا میکوبد که روی زمین میافتد و از هوش میرود. همهی آدمهای بی چشم روی صندلیها نشستهاند و مرد کف ِ زمین افتاده است و تمامِ تناش کبود است.
- ۹۷/۰۵/۰۵
:|
:\
:/
:\
:/
محشر بود
شما باید دنبال بشید