ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

دیدن

جمعه, ۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ق.ظ
یک راهرو تا بی‌نهایت ادامه دارد و هر دو طرف‌اش صندلی است و صندلی ها پر اند از آدم‌های بی چشم. اما راهرو کاملا یکپارچه نیست و مثلِ قطارِ شهری بخش‌های درونی دارد و بین بخش‌های درونی دیوارِ محکمی است از هوا.
فقط یک مرد توی صورت‌اش دو چشم دارد و وسطِ بخش ِ میانی ایستاده است و سعی می‌کند بی‌نهایت را ببیند. اما انتها مشخص نیست، پس مرد سعی می‌کند که به انتها نزدیک شود، اما میانه‌ی راه به دیوارِ محکمِ هوا می‌خورد. هیچ چیزی وجود ندارد اما مرد نمی‌تواند عبور کند. کفِ هر دو دست‌اش را روی دیوار می‌گذارد و کمی هل می‌دهد،و بیشتر هل می‌دهد و بعد با همه‌ی قوا هل می‌دهد. کمی عقب تر می‌رود و بعد به سمت دیوار می‌دَوَد و خودش را به آن می‌کوبد. و بعد عقب تر می‌رود و محکم تر می‌کوبد.
آنقدر خود-اش را به دیوارِ ناپیدا می‌کوبد که روی زمین می‌افتد و از هوش می‌رود. همه‌ی آدم‌های بی چشم روی صندلی‌ها نشسته‌اند و مرد کف ِ زمین افتاده است و تمامِ تن‌اش کبود است.
  • ۹۷/۰۵/۰۵
  • فاطمه کریمی

نظرات (۲)

  • سِـــــــد جَــــــواد
  • :/
    :|
    :\
    :/
    :\
    :/
    محشر بود
    شما باید دنبال بشید
    خیلی خوب توصیف میکنی 
    اما چرا نوشته هات زود تموم میشه؟
    پاسخ:
    وسعش همین قدره دیگه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی