سفید
شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ
همه جا سفید بود، در سفیدیِ تمام گم شده بود، فکاش روی هم قفل شده بود. یک مار سفید از زیر فکاش توی خود-اش میلولید به سمت قلب و معدهاش میرفت و اطرافشان میپیچید.
دست کرد توی دهاناش تا استخوانهایش را نجات دهد
تمام دندانهای سفید-اش توی دستاناش ریخت و باز فکاش بی دندانهای سفید-اش روی هم قفل شد.
توی دلاش بارانِ ریز میبارید و توی رگهایش جاری میشد
باران توی رگهایش میریخت و رگهایش وَرَم میکرد، ذره ذره، بی آنکه خود-اش بفهمد.
اما یک روز که دستهایش را آویزان کرده بود
ورمِ رگهایش توی چشماش آمد
دست کرد در قفسهی سینهاش و قلباش را که تا دستاناش و پاهایش ریشه دوانده بود و دَرَش بارانِ ریز میبارید، همراهِ ریشههای دواندهاش درآورد. بعد سیل آمد و قلب و ریشهها را با خود برد و دیگر او ماند و سفیدیِ تمام
و دهانِ خالی و سینهی خالی و تنِ بی رگ.
حالا دیگر ماتاش برده بود و همه چیز سفید بود
دیگر فکاش آرام گرفته بود و چشماناش توی سفیدی غرق شده بود
۱۸ تیر
۰۲:۰۶
تهران
دست کرد توی دهاناش تا استخوانهایش را نجات دهد
تمام دندانهای سفید-اش توی دستاناش ریخت و باز فکاش بی دندانهای سفید-اش روی هم قفل شد.
توی دلاش بارانِ ریز میبارید و توی رگهایش جاری میشد
باران توی رگهایش میریخت و رگهایش وَرَم میکرد، ذره ذره، بی آنکه خود-اش بفهمد.
اما یک روز که دستهایش را آویزان کرده بود
ورمِ رگهایش توی چشماش آمد
دست کرد در قفسهی سینهاش و قلباش را که تا دستاناش و پاهایش ریشه دوانده بود و دَرَش بارانِ ریز میبارید، همراهِ ریشههای دواندهاش درآورد. بعد سیل آمد و قلب و ریشهها را با خود برد و دیگر او ماند و سفیدیِ تمام
و دهانِ خالی و سینهی خالی و تنِ بی رگ.
حالا دیگر ماتاش برده بود و همه چیز سفید بود
دیگر فکاش آرام گرفته بود و چشماناش توی سفیدی غرق شده بود
۱۸ تیر
۰۲:۰۶
تهران
- ۰ نظر
- ۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۱:۳۳