ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

سفید

شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ
همه جا سفید بود، در سفیدیِ تمام گم شده بود، فک‌اش روی هم قفل شده بود. یک مار سفید از زیر فک‌اش توی خود-اش می‌لولید به سمت قلب و معده‌اش می‌رفت و اطراف‌شان می‌پیچید.
دست کرد توی دهان‌اش تا استخوان‌هایش را نجات دهد
تمام دندان‌های سفید-اش توی دستان‌اش ریخت و باز فک‌اش بی دندان‌های سفید-اش روی هم قفل شد.
توی دل‌اش بارانِ ریز می‌بارید و توی رگ‌هایش جاری می‌شد
باران توی رگ‌هایش می‌ریخت و رگ‌هایش وَرَم می‌کرد، ذره ذره، بی آنکه خود-اش بفهمد.
اما یک روز که دست‌هایش را آویزان کرده بود
ورمِ رگ‌هایش توی چشم‌اش آمد
دست کرد در قفسه‌ی سینه‌اش و قلب‌اش را که تا دستان‌اش و پاهایش ریشه دوانده بود و دَرَش بارانِ ریز می‌بارید، همراهِ ریشه‌های دوانده‌اش درآورد. بعد سیل آمد و قلب و ریشه‌ها را با خود برد و دیگر او ماند و سفیدیِ تمام
و دهانِ خالی و سینه‌ی خالی و تنِ بی رگ.
حالا دیگر مات‌اش برده بود و همه چیز سفید بود
دیگر فک‌اش آرام گرفته بود و چشمان‌اش توی سفیدی غرق شده بود
۱۸ تیر
۰۲:۰۶
تهران
  • ۹۷/۰۴/۳۰
  • فاطمه کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی