سیاه
دوشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۲۷ ب.ظ
روی زمین پر بود از ماهیهای سیاهِ مرده
قطعههای بیشکلِ نقرهای توی سر-اش ساخته میشد، سر-اش کوچک بود و قطعهها مدام زیاد میشدند و از سر-اش توی گلویش میآمدند و اطرافِ حنجرهاش میآمدند و توی قلباش و دستاناش و پاهایش میآمدند
و میخواستند از چشماناش و دهاناش و از سرِ انگشتاناش بیرون بزنند.
چیزی نمیتوانست بگوید چون که ممکن بود قطعههای نقرهای روشن خودشان را توی صورتِ مردِ ایستادهی روبرویش بیاندازند.
چشماناش را بست و دهاناش را بست
آرام از جلوی پیشانیاش قطعهای را جدا کرد، لبخند بر لبان و چشمانِ بستهاش نشست و قطعهی نقرهایِ روشن را که توی دستاناش میدرخشید به دستِ مردِ ایستاده داد.
با چشمانِ بسته دید که نورِ نقرهای روشن توی دستانِ مردِ ایستاده کدر شد و تیره شد و سیاه شد و آب شد و بر زمین چکید و از زمین دهانِ کوچکی باز شد و قطرهها را بلعید
و ماهیهای آبیِ توی خاک، قطرههای کدر را بلعیدند و سیاه شدند و روی خاک آمدند.
۱ مرداد ۹۷
تهران
قطعههای بیشکلِ نقرهای توی سر-اش ساخته میشد، سر-اش کوچک بود و قطعهها مدام زیاد میشدند و از سر-اش توی گلویش میآمدند و اطرافِ حنجرهاش میآمدند و توی قلباش و دستاناش و پاهایش میآمدند
و میخواستند از چشماناش و دهاناش و از سرِ انگشتاناش بیرون بزنند.
چیزی نمیتوانست بگوید چون که ممکن بود قطعههای نقرهای روشن خودشان را توی صورتِ مردِ ایستادهی روبرویش بیاندازند.
چشماناش را بست و دهاناش را بست
آرام از جلوی پیشانیاش قطعهای را جدا کرد، لبخند بر لبان و چشمانِ بستهاش نشست و قطعهی نقرهایِ روشن را که توی دستاناش میدرخشید به دستِ مردِ ایستاده داد.
با چشمانِ بسته دید که نورِ نقرهای روشن توی دستانِ مردِ ایستاده کدر شد و تیره شد و سیاه شد و آب شد و بر زمین چکید و از زمین دهانِ کوچکی باز شد و قطرهها را بلعید
و ماهیهای آبیِ توی خاک، قطرههای کدر را بلعیدند و سیاه شدند و روی خاک آمدند.
۱ مرداد ۹۷
تهران
- ۹۷/۰۵/۰۱