ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

سیاه

دوشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۲۷ ب.ظ
روی زمین پر بود از ماهی‌های سیاهِ مرده
قطعه‌های بی‌شکلِ نقره‌ای توی سر-اش ساخته می‌شد، سر-اش کوچک بود و قطعه‌ها مدام زیاد می‌شدند و از سر-اش توی گلویش می‌آمدند و اطرافِ حنجره‌اش می‌آمدند و توی قلب‌اش و دستان‌اش و پاهایش می‌آمدند
و می‌خواستند از چشمان‌اش و دهان‌اش و از سرِ انگشتان‌اش بیرون بزنند.
چیزی نمی‌توانست بگوید چون که ممکن بود قطعه‌های نقره‌ای روشن خودشان را توی صورتِ مردِ ایستاده‌ی روبرویش بیاندازند.
چشمان‌اش را بست و دهان‌اش را بست
آرام از جلوی پیشانی‌اش قطعه‌ای را جدا کرد، لبخند بر لبان و چشمانِ بسته‌اش نشست و قطعه‌ی نقره‌ایِ روشن را که توی دستان‌اش می‌درخشید به دستِ مردِ ایستاده داد.
با چشمانِ بسته دید که نورِ نقره‌ای روشن توی دستانِ مردِ ایستاده کدر شد و تیره شد و سیاه شد و آب شد و بر زمین چکید و از زمین دهانِ کوچکی باز شد و قطره‌ها را بلعید
و ماهی‌های آبیِ توی خاک، قطره‌های کدر را بلعیدند و سیاه شدند و روی خاک آمدند.

۱ مرداد ۹۷
تهران
  • ۹۷/۰۵/۰۱
  • فاطمه کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی