ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

تکرار

سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۳۹ ب.ظ

توی یک اتاق کوچک مانده بود که چهار دیوار‌-اش آینه بود، به جای در و پنجره‌ هم آینه داشت.

صبح از خواب بیدار  می‌شد، پشت میز می‌نشست و کار می‌کرد و شب به تخت باز می‌گشت، گاهی هم رو به پنجره می‌ایستاد و خود-اش را نگاه می‌کرد.روی سقف هم یک آینه درست بالای تخت‌اش داشت برای قبل از خواب و باز می‌خوابید . بیست سال بود که از اتاق بیرون نرفته بود و بیست سال بود که فقط خود-اش را می‌دید، توی هر پنج آینه.

چندین تصویر از خود-اش صبح بیدار می‌شدند و روز کار می‌کردند و شب می‌خوابیدند.

هر چند سال یک‌بار که به جنون می‌رسید خود-اش را به دیوار‌ها می‌کوبید، چندین او خودشان را به دیوار ها می‌کوبیدند و چندین پوسته‌ از او ترک می‌خوردند و می‌شکستند و کف اتاق و توی آینه‌ها می‌ریختند.

کفِ اتاق پر بود از تکه‌های شکسته‌ی او و او نه جوان بود و نه پیر. و هر تکه‌ی افتاده بر زمین چندین بار تکرار شده بود، روی زمین و توی آینه ها.

 او همان بود که پیش از اولین جنون صبح بیدار می‌شد و روز کار می‌کرد و شب  رو به آینه ها و رو به خودش می‌خوابید.

  • ۹۷/۰۵/۰۲
  • فاطمه کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی