ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

هزار

سه شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۲۴ ب.ظ
کنارِ ساحل سنگ های غول‌پیکر را بلند می‌کرد روی دو دست‌اش و به صخره‌ می‌کوبیدشان،سنگ ها هزار تکه می‌شدند و قبل از آنکه آن هزار به زمین پرت شود هزار پرنده‌ی سفید هزار تکه را به دهان می‌گرفتند و می‌بردند به سمت قله‌ی کوه اما قبل از آنکه به قله برسند نا پدید می‌شدند.
دیگر شمارِ سنگ‌ها و تکه‌ها و پرنده‌ها از دست‌اش در رفته بود و هنوز نمی‌توانست ردِ پرنده‌ها را بگیرد. هنوز نمی‌دانست پرنده‌ها از کجا می‌آیند و کجا خانه می‌کنند و کجا می‌روند.
هزار بار از دریا تا قله رفته بود و هیچ اثری از پرنده‌های سفید ندیده بود. برای دیدن‌شان تنها سنگ‌ها را تکه می‌کرد. و نمی‌دانست بعد از تمام شدنِ سنگ‌ها چطور دوباره هزار پرنده‌ی سفید را بازگرداند.
  • ۹۷/۰۵/۰۲
  • فاطمه کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی