ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

برهنه

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۴۰ ب.ظ
برهنه رو به آینه ایستاده بود و به انتهای چشمان‌اش زل زده بود. از جای قلب‌‌اش یک برآمدگی کوچک ایجاد شد و فورا پاره شد و یک کرم سفید خودش را بیرون انداخت و بعد روی زمین افتاد.
به انتهای چشمانش زل زده بود و یک برآمدگی دیگر در اطرافِ حفر‌ه‌ی کوچکِ قبلی درست شد و پاره شد و یک کرم سفید خودش را بیرون انداخت و بعد روی زمین افتاد. رگِ پیشانی‌اش پاره شد و یک کرمِ سفیدِ خونی خودش را بیرون انداخت و روی زمین افتاد. به انتهای چشمانش زل زده بود و خون از پیشانی اش آرام راهِ خود را از گوشه‌ی چشم‌اش گرفته بود، به چانه‌اش رسیده بود و چکه می کرد.
بعد همینطور از دستانش و سینه اش و پاهایش و پیشانی اش کرم‌ها پوست‌اش را پاره می کردند و خودشان را بیرون می انداختند و روی زمین می افتادند و دورِ قطره‌های خون جمع می شدند. به انتهای چشمان‌اش زل زده بود و لب‌هایش سرخ شده بودند و از تمامِ پوست‌اش کرم‌های سفید بیرون زده بودند. روی زمینِ اطرافِ بدنِ برهنه‌‌ی ایستاده‌اش پر بود از کرم‌های سفیدی که خودشان را توی خونِ او می غلتاندند و او با لب‌های سرخ به انتهای چشمان‌اش زل زده بود.
  • ۹۷/۰۶/۰۵
  • فاطمه کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی