برهنه
دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۴۰ ب.ظ
برهنه رو به آینه ایستاده بود و به انتهای چشماناش زل زده بود. از جای قلباش یک برآمدگی کوچک ایجاد شد و فورا پاره شد و یک کرم سفید خودش را بیرون انداخت و بعد روی زمین افتاد.
به انتهای چشمانش زل زده بود و یک برآمدگی دیگر در اطرافِ حفرهی کوچکِ قبلی درست شد و پاره شد و یک کرم سفید خودش را بیرون انداخت و بعد روی زمین افتاد. رگِ پیشانیاش پاره شد و یک کرمِ سفیدِ خونی خودش را بیرون انداخت و روی زمین افتاد. به انتهای چشمانش زل زده بود و خون از پیشانی اش آرام راهِ خود را از گوشهی چشماش گرفته بود، به چانهاش رسیده بود و چکه می کرد.
بعد همینطور از دستانش و سینه اش و پاهایش و پیشانی اش کرمها پوستاش را پاره می کردند و خودشان را بیرون می انداختند و روی زمین می افتادند و دورِ قطرههای خون جمع می شدند. به انتهای چشماناش زل زده بود و لبهایش سرخ شده بودند و از تمامِ پوستاش کرمهای سفید بیرون زده بودند. روی زمینِ اطرافِ بدنِ برهنهی ایستادهاش پر بود از کرمهای سفیدی که خودشان را توی خونِ او می غلتاندند و او با لبهای سرخ به انتهای چشماناش زل زده بود.
بعد همینطور از دستانش و سینه اش و پاهایش و پیشانی اش کرمها پوستاش را پاره می کردند و خودشان را بیرون می انداختند و روی زمین می افتادند و دورِ قطرههای خون جمع می شدند. به انتهای چشماناش زل زده بود و لبهایش سرخ شده بودند و از تمامِ پوستاش کرمهای سفید بیرون زده بودند. روی زمینِ اطرافِ بدنِ برهنهی ایستادهاش پر بود از کرمهای سفیدی که خودشان را توی خونِ او می غلتاندند و او با لبهای سرخ به انتهای چشماناش زل زده بود.
- ۹۷/۰۶/۰۵