ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

ایام

یک مشت حرفِ پَرت و تباه

آیین رقص بر روی تابه‌های بیابان تمام شد.

اگر زمان محلت دهد این صفحه‌ را از بین می‌برم.

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۴/۰۸
    ق
  • ۹۸/۰۲/۰۵
    هم
آخرین نظرات

دل‌زده

شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ ق.ظ
تکه‌های خود‌ش را جمع کرده بود و وصله زده بود و پوشیده بود بر حجمِ خودش.
گمان می‌کردند او شمایلِ جدیدی پیدا کرده . اما او تنها تکه‌های جدا افتاده ‌‌‌ی خودش را لباس کرده بود و بر تنِ نحیفش پوشانده بود.
گمان می‌کردند او شمایلِ خودش را تغییر داده و سرزنش‌اش می‌کردند و مسخره‌اش می کردند. هیچ کسی نمی‌توانست تکه‌های جدا افتاده‌ی او را این چنین تحمل کند و نمی‌توانست خودِ او را میانِ وصله‌ها پیدا کند
توی چشمِ هر کسی نگاه می‌کرد ، مزه‌ی تلخی زیر زبانش می‌رفت و تلخی از گلویش راه به معده و قلبش می‌برد.
برای همین چند تکه‌ی دیگر را به هم وصله کرد و دور چشمانش بست. نمی‌دانم چند سال طول کشید تا او دست از روی گوش‌هایش برداشت و چشم‌هایش را باز کرد و نمی‌دانم کی آن همه دل‌زدگی تبدیل به شور شد. شاید تا وقتی که مُرد و تکه‌ها روی تن‌ش ناپدید شدند.
شاید او مجبور شده‌ست تا آخرِ عمرش منتظر بماند و هیچ کسی نتوانسته‌ست او را در میانِ لباسش پیدا کند.
من نمی‌دانم. چون که فقط تا بستنِ چشم‌هایش نگاهش کردم.
چون او از من هم چشم بسته و گوش بسته، دل‌زده بود و چهره‌اش درهم می‌رفت.
  • ۹۷/۰۷/۱۴
  • فاطمه کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی