دلزده
شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ ق.ظ
تکههای خودش را جمع کرده بود و وصله زده بود و پوشیده بود بر حجمِ خودش.
گمان میکردند او شمایلِ جدیدی پیدا کرده . اما او تنها تکههای جدا افتاده ی خودش را لباس کرده بود و بر تنِ نحیفش پوشانده بود.
گمان میکردند او شمایلِ خودش را تغییر داده و سرزنشاش میکردند و مسخرهاش می کردند. هیچ کسی نمیتوانست تکههای جدا افتادهی او را این چنین تحمل کند و نمیتوانست خودِ او را میانِ وصلهها پیدا کند
توی چشمِ هر کسی نگاه میکرد ، مزهی تلخی زیر زبانش میرفت و تلخی از گلویش راه به معده و قلبش میبرد.
برای همین چند تکهی دیگر را به هم وصله کرد و دور چشمانش بست. نمیدانم چند سال طول کشید تا او دست از روی گوشهایش برداشت و چشمهایش را باز کرد و نمیدانم کی آن همه دلزدگی تبدیل به شور شد. شاید تا وقتی که مُرد و تکهها روی تنش ناپدید شدند.
شاید او مجبور شدهست تا آخرِ عمرش منتظر بماند و هیچ کسی نتوانستهست او را در میانِ لباسش پیدا کند.
گمان میکردند او شمایلِ جدیدی پیدا کرده . اما او تنها تکههای جدا افتاده ی خودش را لباس کرده بود و بر تنِ نحیفش پوشانده بود.
گمان میکردند او شمایلِ خودش را تغییر داده و سرزنشاش میکردند و مسخرهاش می کردند. هیچ کسی نمیتوانست تکههای جدا افتادهی او را این چنین تحمل کند و نمیتوانست خودِ او را میانِ وصلهها پیدا کند
توی چشمِ هر کسی نگاه میکرد ، مزهی تلخی زیر زبانش میرفت و تلخی از گلویش راه به معده و قلبش میبرد.
برای همین چند تکهی دیگر را به هم وصله کرد و دور چشمانش بست. نمیدانم چند سال طول کشید تا او دست از روی گوشهایش برداشت و چشمهایش را باز کرد و نمیدانم کی آن همه دلزدگی تبدیل به شور شد. شاید تا وقتی که مُرد و تکهها روی تنش ناپدید شدند.
شاید او مجبور شدهست تا آخرِ عمرش منتظر بماند و هیچ کسی نتوانستهست او را در میانِ لباسش پیدا کند.
من نمیدانم. چون که فقط تا بستنِ چشمهایش نگاهش کردم.
چون او از من هم چشم بسته و گوش بسته، دلزده بود و چهرهاش درهم میرفت.
- ۹۷/۰۷/۱۴