تلاشی
چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۵ ق.ظ
کلهی من از انبوهِ خودش دارد متلاشی میشود و کلمات را به نوبت از خودش بیرون میاندازد و جای هر کلمه سفید میشود. مغزم شدهست پُر از لکههای سفید که توی سیاهی ِِ کلماتِ مانده شناورند. این سفیدیِ شلوغ دارد من را و تمامِ ذهنم را توی خودش میبلعد و من نمی دانم چطور حتی باید دست و پا بزنم. شمارِ کلمات از دستم در رفته ست دیگر. به گمانم باید بروم آتش زیر تمامِ کلماتِ ممکن بگیرانم و همهی آنها را خاکستر کنم که ببینم چگونه اثرشان هم نمیماند.
بعد شاید توانستم توی سفیدی بخوابم.
بعد شاید توانستم توی سفیدی بخوابم.
- ۹۷/۰۷/۲۵